به نام خدا
معرفتشناسی معاصر بایستی میان هرم مبناگروی سنتی اطمینانبخش و سیمان انسجامگرایی جدید، ریسکی و ماجراجویانه دست به انتخاب بزند. هدف این مقاله بررسی عمیق طبیعت این مناقشه و بررسی استدلالهایی است که علیه یکدیگر مطرح کردهاند.
۱-دو فرض اولیه:
الف) باوری که دانش را میسازد بایستی اولا صادق باید و ثانیا موجه ب)موجه بودن این که آیا کسی میداند یا نه، نوعی توجیه معرفتی یا تئوریک است و باید از همتایان عملیاش متمایز باشد.
۲-دانش و معیارها:
پارتیکولاریسم و متدیسم باید از یکدیگر تمییز داده شوند. پارتیکولاریسم اولویت را به موارد خاص دانش میدهد اما متدیسم معیارها و متدهای عمومی دانش را ارجح میشمارد. متدیسم دکارتی وی را به جزمگرایی پرزحمتی کشاند در حالی که متدیسم هیومی منجر به شکگرایی سادهای شد. پارتیکولاریستها نسبت به اصول شکگرا نیستند.
۳-دو استعاره:
سیمان و قایق. برای مبناگروان، هر قطعهای از دانش در نوک هرمی قرار میگیرد که بر بنیادهای ثابت و مطمئن استوار شده است؛ بنیادهایی که ثبات و اطمینانشان را از بخشها یا طبقات بالاتر نگرفته اند. برای انسجامگرایان، تنهی دانش یک قایق شناور است که هر جزء از آن مستقیما یا غیرمستقیم به حفظ وضعیت اجزاء دیگر کمک میکند و هیچ جزئی نیست که مستقلا بتواند وضعیت خود را حفظ کند.
در مبناگروی معرفتی هر دانش جزئی(مشخصا دانش گزارهای) در یک هرم قرار میگیرد به طریقی که در شکل زیر قابل مشاهده است:
اصولی دربارهی این نودها و قرارگیریشان در هرم وجود دارد:
الف) هر مجموعهای از نودها که در ارتباط مستقیم با یک نود دلخواه قرار میگیرند باید مشترکا نقش مبنای معرفتیای را بازی کنند که از آن نود حمایت به عمل میآورد.
ب)هر نود باید شامل گزارهای باشد که بیان میدارد فرد S در باور خویش در زمان t موجه است.
ث)اگر یک نود به خودی خود بدیهی نیست باید جانشین(انی) داشته باشد که به عنوان مبنایی برای آن نود عمل کنند.
د)هر شاخه از هرم معرفتی باید جایی پایان یابد(تسلسل اتفاق نیفتد)
در نسخه دکارتی مبناگروی، هر نود پایانی باید یک گزارهی باوری تردیدناپذیر(مصون از شک) باشد. هر نود غیر پایانی هم یک دانش استنباطی را نشان میدهد که به وسیلهی استنتاج یا قیاس از باورهای پایهای به دست آمده است. چه چیزی از نظر دکارت بدیهی است؟ آنچه که از طریق شهود دانسته میشود(که واضح و متمایز است). چیزی که تردیدناپذیر است و بیم خطا دربارهی آن نمیرود. دانش پایهای از منظر دکارت همواره یک باور خطاناپذیر نسبت به یک حقیقت تردیدناپذیر است. بقیهی انواع دانش بایستی از طریق استنتاج بر این مبنا استوار شوند.
انسجامگرایان برای رد مبناگروی دلایلی اقامه کردهاند که در ادامه ذکر میشود:
الف) اگر یک حالت ذهنی از نوع propositional attitude باشد(که آن را به اختصار PA مینامیم)، نمیتواند مارا مستقیما به واقعیت برساند. در واقع مثل تجربهی ناب نیست که از مفاهیم و باورها پاک باشد.
ب)اگر یک حالت ذهنی ما را مستقیما به واقعیت نرساند هیچ تضمینی نیست که در برابر خطاها مصون بماند
ج)اگر یک حالت ذهنی. خطاناپذیر نباشد نمیتواند مبنایی برای دانش قرار گیرد.
د)بنابراین اگر یک حالت ذهنی از نوع PA باشد نمیتواند مبنایی برای دانش قرار گیرد.
۱-اگر یک حالت ذهنی از نوع PA نباشد، به قدری مبهم است که اعتبار آن با توجه به جایگزینهایش زیر سوال میرود. در واقع، اگر یک حالت ذهنی محتوای قضیهای یا مفهومی نداشته باشد چطور میتواند از نظر منطقی از هر فرضیهای پشتیبانی به عمل بیاورد؟
۲-اگر یک حالت ذهنی محتوای قضیهای نداشته باشد و نتواند که پشتیبانی منطقی از هر فرضیهای به عمل آورد نمیتواند مبنایی برای دانش ما باشد.
۳-حالت ذهنیای که PA نیست، نمیتواند مبنایی برای دانش قرار گیرد.
جمع بندی:
هر حالت ذهنی یا PA هست و یا نیست. در هر دو حالت نیز نمیتواند مبنایی برای دانش قرار گیرد.
۴-نقد انسجامگرایانه بر مبناگروی:
هیچ حالت ذهنیای نمیتواند بنیادی برای دانش تجربی فراهم آورد. اگر چنین حالت ذهنیای، گزارهای باشد آنگاه خطاپذیر است و از این رو بنیاد مطمئنی نیست. اما اگر گزارهای نباشد چگونه میتواند بنیادی برای باورها باشد؟ چگونه کسی میتواند چیزی را از آن استنتاج کند یا چیزی را بر مبنای آن موجه کند در حالی که این حالت ذهنی محتوای گزارهای ندارد و بایستی منطقاً غیرمنتج باشد؟ یک مشابهت با اخلاق میتواند استدلالی در رد این دوراهی فراهم آورد.
۵-استدلال بازگشتی:
مبناگرا در دفاع از وضعیت خود از رد امکان تسلسل در توجیه سخن به میان میآورد که به ضرورت وجود یک بنیاد میرسد. برخی از این استدلالها که به چنین نتیجهای رسیده بررسی شدهاند.
۶-ارتباط بین توجیه و استراتژی مبناگروان:
یک استراتژی مبناگروی جایگزین معرفی شد که به رد امکان تسلسل در توجیه نیازی ندارد.
۷-دو سطح مبناگروی:
مبناگروی محتوایی متمایز از مبناگروی صوری است. سه درجهی آن بدین شرح اند: الف) ارتباط توجیه معرفتی ب)ارتباط قابل توضیح ج)ارتباط قابل توضیح با یک تئوری ساده. در اینجا خویشاوندی و نسبت شگفتآوری میان انسجامگرایی و مبناگروی محتوایی رخ مینماید. هردوی آنها بالاترین درجهی مبناگروی صوری را هدف قرار دادهاند. تئوری بسیار سادهای را مورد هدف قراردادهاند که بیان میدارد توجیه معرفتی مرتبط با و محاط بر عوامل غیرمعرفتی است.
۸-استدلالهای توجیه باوری صعودی:
شکاف میان مبناگروی صوری و محتوایی بستر مناسبی را برای حملههای اخیر به مبناگروی فراهم آورده است. استدلالهای توجیه باوری صعودی از این قبیل حملات است.
۹-انسجامگرایی و مبناگروی محتوایی:
این طور استدلال میشود که مبناگروی محتوایی برتر است به این سبب که انسجامگرایی قادر به ارائهی توضیح قانعکنندهای دربارهی وضعیت معرفتی باورهایی که نسبت به باورهای اصلی، جنبی محسوب میشوند نیست.
۱۰-دوراهی مبناگروان:
هر مبناگرویای که بر مبتنی بر آزمایش حسی باشد تحت تأثیردوراهی مرگبار است.
۱۱-اطمینانگرایی:
در اطمینانگرایی، یک بدیل برای مبناگروی آزمایش حسی به تصویر کشیده شده است.
توضیحات:
*مفهوم supervenience ارتباط همراه با احاطه در نظر گرفته شده است.
* مفهوم reliabilism اطمینانگرایی در نظر گرفته شده است.
به نام خدا
وظیفهی پدیدارشناسی رابطهی انسان-تکنولوژی این است که ویژگیهای ساختاری متنوع این رابطهی مبهم را روشن کند. در انجام این وظیفه، نخست از ویژگیهای در دسترس تجربهای آغاز میکنیم که ما با جسم خود با آنها در تماسیم. در آغاز به راههای مختلفی که ما به عنوان یک جسم به وسیلهی تکنولوژی با محیط ارتباط برقرار میکنیم میپردازیم.
سعی بر این است که ترجمه نشود و محتواهای اصلی هر بخش در خلاصهترین حالت به نگارش درآید.
بخش A
تکنیکهای مجسم(تن یافته)
واضح است که لوازم اپتیکی بینایی را دگرگون میکنند. نسبت به این دگرگونی ثوابت و متغیرهایی داریم که هنوز در تشخیص آنها دچار مشکلیم. یافتن این ثوابت و متغیرها بر عهدهی قسمی از پدیدارشناسی است که به آن تنیابی میگوییم.
اصطلاح تکنیکی» برای اشاره به ویژگیهای فیزیکی تکنولوژی به کار میرود. یکی از شروط مادی لازم برای تنیابی این است که در حد تجربههای عادی انسانی شفافیت داشته باشد. تنیابی رابطهای است که در آن تکنولوژی به حداکثر شفافیت میرسد.
تکنولوژی در فرایند عمل من حواس مرا به خود پرت نمیکند و به تکنیک مربوطه تنبخشی میکند. تکنیک عبارت است از همزیستی افزار و کاربر در متن یک عمل بشری. علاوه بر عینک، سمعک و عصای نابینایان هم چنین وضعیتی دارند.
زنجیرهی سوژه-افزار-ابژه به واسطهی تکنولوژی قوام مییابد و دایرهی ادراک تنگتر میشود. مثالهایی که پیشتر زده شد نشاندهندهی تکنولوژیهای سادهتر بودند در حالی که در تکنولوژیهای پیچیدهتر مثل خودروها نیز چنین مواردی را داریم.
مطبوعیت استفاده از یک تکنولوژی به خاطر روابط تنیابی است.
شفافیتی که تکنولوژی فراهم میآورد جزئی و ظاهری است و این بهای بزرگنماییای است که برایمان انجام میدهد.
هیچ تکنولوژی کارآمدی، خنثی و بی اثر نیست و موقعیت ما را عوض میکند، هرچند اندک و نامحسوس. این یک میل است که به آن میل ایجاد تغییر در موقعیت» میگوییم.
استفاده از این ابزارها در حکم گسترش تدریجی ادراک حسی آدمی و راهیابی به قلمروهای تازه است.
میل به شفافیت ناب همان آرزوی گریختن از تکنولوژیهای مادی است. میل به رهانیدن تنی که قابلیتهایش به خاطر درگیری با تکنولوژی گسترش یافته است. این میل و خواهش اسیر تناقض میماند. کاربر هم تکنولوژی را میخواهد و هم نمیخواهد. (در واقع یک حس مبهم و دوگانه در انسان هست که شاید بشود آن را شهوت دستیابی به قدرت و دانش دانست و از طرفی محدودیتهایی که بر آزادی ما اعمال میکند باعث میشود گاهی آن را نخواهیم.)
کاربر قدرت را میخواهد ولی محدودیت را نمیخواهد. این احساس دوگانه به خاطر ابهام ذاتی تکنولوژی است.(کدام ابهام ذاتی؟)
روابط تنیابی، یک بزرگنمایی-فروکاست را در بطن خود دارد. اما اگر قرار بود عینا همان حسی که در ادراک معمولی داشتیم تکرار شود، این تکنولوژی برای ما جذابیتی نمیداشت. تکنولوژی برخی چیزها را عیان میکند که مارا به وجد میآورد و باعث میشود برخی چیزها را پنهان کند که ما آنها را فراموش میکنیم.
رازی در مورد سیر پیشرفت و تحول تکنولوژی: در خلال اختراعات، مقاصد پنهانی هم به وقوع میپیوندند.
اگر انسان از بدو تولد از نحوهی ادراک طبیعیاش بیبهره بود چه میشد؟ در حالتی که ادراک با واسطه و بیواسطه را داریم توانایی مقایسه داریم اما وقتی ادراک بیواسطه حذف شود عملا توانایی مقایسه را نیز از دست میدهیم و در جهانی که به واسطهی تکنولوژی برایمان تصویر شده غرق میشدیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
مثال نخست:
فرض کنید که اسمیت و جونز برای شغل معینی درخواست دادهاند؛ و نیز فرض کنید که اسمیت شواهد قویای برای عبارت عطفی زیر دارد:
(d)جونز کسی است که شغل را به او میدهند و جونز ۱۰ سکه در جیبش دارد»
شواهد اسمیت برای (d) ممکن است این باشد که رییس شرکت به او اطمینان داده که جونز در پایان برگزیده میشود و نیز اسمیت دقایقی پیش تعداد سکههای موجود در جیب جونز را شمارش کرده است. در این حال گزارهی (d) مستم عبارتی است که در ادامه میآید:
(e)کسی که شغل را به او میدهند ۱۰ سکه در جیب دارد.
بیایید فرض کنیم که اسمیت، استنتاج e از d را درک میکند و e را به خاطر استنتاج از d پذیرفته است، چرا که شواهد قویای برای آن دارد. در چنین شرایطی واضح است که اسمیت در باور به صدق e موجه است. اما فرض کنید که اسمیت شغل را خواهد گرفت و نیز ۱۰ سکه در جیبش دارد، در حالی که هیچکدام از دو مورد پیشگفته را نمیداند. در این حالت گزارهی e صادق است و گزارهی d که ما e را از آن استنتاج کردیم کاذب است.
در مثالی که ذکر کردیم، عبارتهایی که در ادامه میآیند درست اند:
(i) گزارهی e صادق است
(ii) اسمیت باور دارد که گزارهی e صادق است.
(iii) اسمیت در باور به صدق e موجه است.
همچنین واضح است که اسمیت نمیداند که e صادق است. اگر دانستن e به شرف این باشد که اسمیت میداند چند سکه در جیبش است، باید در نظر داشت که او نمیداند و نیز اگر بنابر دانشش از تعداد سکههای موجود در جیب جونز باشد، باز هم باید گفت باور اشتباهی دارد دربارهی این که چه کسی شغل را خواهد گرفت.
مثال دوم:
فرض کنیم اسمیت شواهد قویای برای باور به گزارهی زیر دارد:
(f) جونز یک فورد دارد
ممکن است شواهد اسمیت این باشد که، تاجایی که حافظهی اسمیت یاری میکند جونز همواره یک خودرو داشته و آن خودرو فورد بوده است و این که جونز در حالی که سوار یک فورد بوده به اسمیت پیشنهاد داده که پشت فرمان بنشیند و دوری بزند. بیایید تصور کنیم که اسمیت دوست دیگری به نام براون دارد که از مکان استقرارش بی اطلاع است. اسمیت، اسم سه مکان را به صورت تصادفی انتخاب میکند و گزارههای زیر را میسازد:
(g) یا جونز فورد دارد یا براون در بوستون است.
(h) یا جونز فورد دارد یا براون در بارسلونا است.
(i) یا جونز فورد دارد یا براون در برست لیتووسک است.
هر کدام از این عبارات، نتیجهی منطقی گزارهی (f) هستند. این طور تصور کنید که اسمیت نتیجهگیری این سه عبارت از f را میفهمد و آنها را بر مبنای f پذیرفته است. اسمیت به درستی این سه عبارت را از عبارت f که شواهد قویای برای آن داشته است استنتاج کرده است. بنابراین اسمیت در باور به این سه گزاره موجه است هرچند که نمیداند براون کجاست.
شرایط دیگری را میتوانیم تصور کنیم. نخست این که، جونز یک خودروی فورد ندارد و در حال حاضر یک خودروی کرایهای را میراند و دوم، براون به صورت تصادفی در بارسلونا است و اسمیت به کل از آن بیاطلاع است. اگر این دو شرط برقرار باشند در آن صورت اسمیت نمیداند که گزارهی h صادق است.
با این حال:
(i) گزارهی h صادق است
(ii) اسمیت باور دارد که گزارهی h صادق است
(iii) اسمیت در باور به صدق گزارهی h موجه است
دو مثال ذکر شده نشان دادند که تعریف (a) شرط کافی دانستن P توسط S را بیان نمی کند. به طور مشابه و با اعمال تغییرات مناسب، تعاریف b و c نیز چنین شرط کافیای را در خود ندارند.
بسم الله الرحمن الرحیم
کوششهای زیادی در سالهای اخیر برای بیان شروط لازم و کافی دانش» یک فرد به یک گزاره» صورت گرفته است. این کوششها در یکی از سه فرم زیر قابل بیان است:
a) فرد S گزارهی P را میداند اگر و تنها اگر: الف) گزارهی P صادق است ب)فرد S به گزارهی P باور دارد ج) فرد S در باور به P موجه است
b) فرد S گزارهی P را میداند اگر و تنها اگر: الف) فرد S گزارهی P را بپذیرد ب) فرد S شواهد مکفی برای P دارد ج) P صادق است
c)فرد S گزارهی P را میداند اگر و تنها اگر: الف) گزارهی P صادق باشد ب)فرد S اطمینان دارد که P صادق است ج) فرد S حق دارد که مطمئن باشد P صادق است.
گتیه بر علیه نسخهی (a) استدلال میکند و کافی» بودن شرایط را زیر سوال میبرد. همچنین، استدلال مشابهی نشان میدهد که نسخههای (b) و (c) هم رد میشوند اگر، داشتن شواهد مکفی» و حق داشتن برای اطمینان به صدق» معادل موجه بودن در باور به» در نظر گرفته شوند و بتوانند به جای آن بنشینند.
گتیه با بیان دو نکته، سخن را آغاز میکند. نخست این که، وقتی از موجه بودن صحبت میکنیم، موجه بودن فرد S در باور به گزارهی P شرط لازم برای این است که فرد S گزارهی P را بداند. ممکن است که فردی در باور به یک گزاره موجه باشد اما آن گزاره غلط باشد. در ثانی، به ازای هر گزارهی P، که فرد S در باور به آن موجه است ممکن است P مستم Q باشد(یعنی Q نتیجهی منطقی P باشد). و در عین حال چون Q از P استنباط شده است مورد انتظار است که فرد S در باور به Q نیز موجه باشد.
با مطمح نظر داشتن دو نکتهی ذکر شده، به دو مثال میپردازیم که در آنها شرایط بیان شده در (a) برای برخی گزارهها جاری است درحالی که همزمان نادرست است که فرد مورد نظر به گزاره دانش دارد.
پایان بخش اول
به نام خدا
چکیده و مقدمه
مفهوم درستنمایی نخست توسط پوپر به کار برده شد اما به فراموشی سپرده شد اما مفهوم درستنمایی به سادگی نمیتواند یک مفهوم بیمعنا قلمداد شود. البته به نظر میرسد برای جملات اخباری شخصی بیمعناست اما در مورد گزارههای فرضیهای کلی چنین نیست.
شکل صوری و غیر صوری(مقایسهای) این مفهوم را داریم. نوع اخیر است که از آن دفاع میشود و هم برای توصیف تاریخی فعالیت علمی گذشته مفید است و هم به عنوان روشی مناسب جهت تعیین بایستههای روش علمی در فعالیتهای رو به جلوی علمی.
دفاع از درستنمایی مستم دفاع از دو مفهوم شبهمقایسه» و ایدههای تنظیمی» است.
مثال برای مفهوم درستنمایی: همان ساعتهای ۸ و ۸:۲۰ و ۸:۳۰. یا جملهی هوا آفتابی است، آسمان ابری است و باران میبارد.
محاسبات مربوط به سقوط یک جسم ماکروسکوپیک توسط مکانیک نیوتونی یا همین محاسبه در دستگاه گالیله. اولی از دومی به واقعیت نزدیکتر است.
۱-منطق دو ارزشی و درستنمایی
منطق دو ارزشی در بسیاری از حوزهها حاکم است و این حاکم بودن خوب هم هست. اما در برخی موارد نظیر پیشروی نظریات علمی این منطق به کار نمیآید. ادعای اصلی پوپر این است که حتی ارتباط میان گزارهها و نظریات نادرست» نیز باید در نظر گرفته شود و این اصلیترین ادعای پوپر است. پوپر برای اشاره به این مفهوم از سه عبارت truthlikeness و verisimilitude و approximation to truth بهره برده است.
سخن گفتن از نظریاتی که به واقعیت نزدیکتر است پرت و پلا به نظر نمیرسد. البته نمیتوانیم معیار و خطکش دقیقی برای سنجش این مفهوم در نظر بگیریم اما مشخصا از آن استفاده میکنیم. نظریه گرانش انشتین مشخصا درست نیست اما از نظریهی نیوتون به واقعیت نزدیک تر است.
مفهوم قرابت به حقیقت در فلسفه و تاریخ علم معاصر حاضر نیست. منطق دو ارزشی تنها متهم این رویداد نیست و بقیهی فاکتورها در بخشهای بعدی مورد بررسی قرار خواهند گرفت که بدین شرح اند:
-این مفهوم به اشتباه بخشی از اصل ابطال به حساب آمده است.
-عدم تمایز آن از احتمال سوبژکتیو
-به اشتباه مفهومی در نظر گرفته میشود که از نظر صوری باید تعریف شود.
در بخشهای ۵ تا ۸ مفهوم غیرصوری درستنمایی تعریف خواهد شد.
در به کار گیری pmi یا همان فرااستقرای بدبینانه مفهوم درستنمایی در نظر گرفته شده است. چگونه؟ بخش مربوطه در کتاب مطالعه شود. در واقع این غلط بودن» نیست که به تئوری ها نسبت داده میشود بلکه درستنمایی آنها مقایسه میشود.
۲-اصل ابطال و درستنمایی
پوپر نخست به خاطر اصل ابطال معروف شد که معیار قاطعی برای جدا کردن علم تجربی و متافیزیک بود اما دیر زمانی است که توسط جریان اصلی فلسفه علم طرد شده است و مفهوم ضدپوپری پارادایم» که توسط کوون وضع شده و گسترشهای پساپوپری لاکاتوش و برنامه پژوهش علمی و نیز آنچه برساختگرایی اجتماعی حداکثری» نامیده میشود جایگزین آن شده است. نگارنده نه تنها در رد شدن ابطالگرایی تردیدی ندارد بلکه صورتبندیهای غیرکوونی و غیرلاکاتوشی نیز ارائه کرده است و با رها کردن کامل ابطال گرایی همدل است. این که گمان کنیم کل فلسفهی علم پوپر با سقوط مفهوم ابطال ساقط شده است سخت در اشتباهیم. این مقاله در تلاش است تا آخرین مفهوم مطرح شده توسط او که غیرصوری هم هست را دوباره زنده کند.
۳-تعبیر ذهنی یا سوبژکتیو از احتمال و درستنمایی
چیزی که باعث شد مفهوم درستنمایی پوپر بیفایده به نظر برسد، تعبیر ذهنی احتمال است. پوپر از ابتدا به این مشکل اشراف داشت و اشاره کرد که تعبیر ذهنی احتمال وارد محاسبات احتمالاتی میشود اما مفهوم درستنمایی خیر.
مطرح شدن مفهوم corresponding theory of truth و هر چه این مطابقت بیشتر باشد میتوان صدق را بیشتر فرض کرد. مطابقت هستی-معناشناختی بیشتری دارند. مطابق بین چه و چه؟ حامل صدق و صدقساز. نگارنده بر این باور است که صدق مسئلهی وابسته به ذهن است اما بسیاری از فلاسفه آن را مستقل از ذهن میدانند و همین باعث شده تا از پذیرش تئوری مطابقت سر باز زنند. به همین دلیل پذیرش تئوری مطابقت پیشنیاز فهم و پذیرش دفاع از مفهوم درستنمایی است.
احتمالا فلان عبارت درست است
احتمالا فلان عبارت نزدیک به واقعیت است.
فلان عبارت درست است
فلان عبارت نزدیک به واقعیت است.
اگر حامل صدق از ذهن جدا نیست بنابراین صدق یک پدیدهی مستقل از ذهن نیست. در دیگر نظریات صدق، سخن از چسبندگی، کارایی و تضمین بیشتر یا کمتر میشود(برخلاف نظریهی مطابقت).
به عقیدهی نگارنده گزارهها یا باورهای نزدیک به حقیقت نوعی مطابقت جزئی با فکتهای صدقساز دارند. میشود بین تصویر یک منظره و درک هر فرد از آن منظره تمایز قائل شد. اولی مشابهت یا مطابقت جزئی دارد و دومی مشابهت و مطابقت کامل. هرچند مطابقت تصویر با فکت از جنس متفاوتی نسبت به مطابقت کلام و گزاره با فکت است اما برای نزدیککردن ذهن به مفهوم تفاوتها نادیده گرفته شدند. به هر حال مطابقت جزئی با گزارههای خبری شخصی و گزارههای فرضیهای کلی سازگار است.
باید اشاره کرد که نزدیکی به کذب نمیتواند معنیدار باشد چرا که مستم فرض فکتهایی برای مطابقت است که ناموجود اند. با این حال استفاده از عبارت محتوای کذب که توسط خود پوپر به کار گرفته شده صرفا به عنوان نشان دهندهی حالت متضاد نزدیکی به یا دوری از واقعیت است. صدق در اینجا میتواند در معنای ریاضیاتی حد در نظر گرفته شود. صدق یا درستنمایی آن عددی است که تابع به آن میل میکند اما هیچ گاه مقدارش برابر با آن نمیشود. مثلا تابع یک بر روی دو به توان n»
۴-درستنمایی و سنجهی صوری
تعریف صوری یک مفهوم و ضابطهای برای به کاربستن آن دو مقولهی متفاوتاند. پوپر در ابتدا تلاش کرد تا تعریف صوری برای این مفهوم ارائه دهد اما شکست خورد و دریافت که چنین کاری ممکن نیست. این شکست همان عاملی است که موجب شده پساپوپریها از این مفهوم دست بشویند. انتقادات زیادی به این مفهوم وارد شده اما در مقابل تلاش چندانی برای بهبود و رفع نقایص آن صورت نگرفته است. آنها تمام نتایج منطقی را در نظر نگرفتند و تنها به مرتبطها» توجه کردند. اما چنین بیتوجهی منجر به تولید دلالتهای ضمنیای میشود که کاملا نامربوط به کار علمیاند.
صورتبندی ای که پوپر از درستنمایی ارائه کرد تفاضل محتوای صادق از محتوای کاذب است.
سه رویکرد در ارائهی صوری مفهوم درستنمایی در دانشنامه فلسفه استنفورد ذکر شده که رویکرد محتوایی»، رویکرد نتیجهای» و رویکرد شباهتی» هستند. این سه رویکرد هر کدام از جهاتی ناقصاند و هیچ کدام را نمیتوان به عنوان ارائهی صوری مناسبی از این مفهوم در نظر گرفت.
۵-درستنمایی به عنوان یک مفهوم غیر صوری
هدف این بخش این است که نشان دهد درستنمایی حتی اگر به شکل صوری قابل تعریف نباشد میتواند کاربردی باشد.
خود پوپر متأخر میگوید یکی از انتقادات اصلی ای که به کار وی شده، همین عدم توانایی در ارائه تعریف درستنمایی است اما تأثیر چندانی بر کاربردی بودن و معناداری آن ندارد و کسی نتوانسته ادلهای برای ناکارآمدی عملی آن به عنوان مفهومی صورتبندی نشده بیاورد.
نگارنده اشاره میکند که همهی مفاهیم نیاز به تعریف شدن ندارند و میتوانیم همچنان از آنها به صورت تعریف نشده استفاده کنیم و مفهوم درستنمایی یکی از آنهاست اما نمیتوان آن را بدون هیچ توضیح و شرحی رها کرد و باید به کمک مفاهیم نزدیک و مرتبط آن را روشن ساخت.
مفهوم غیرصوری درستنمایی شرط لازم و کافی برای به کاربستن آن برای نشان دادن رو به پیشرفت بودن فعالیت علمی است. عبارت پیش آمده به نحو ضمنی حامل این پیام است که درستنمایی میتوان در مقایسههای تاریخی استفاده شود هرچند که خود پوپر پس از رد شدن سنجهی صوری درستنمایی در مورد چگونگی کاربست مفهوم غیرصوری آن سخنی به میان نیاورده است.
پوپر متأخر هر دو مفهوم صدق و درستنمایی را از مفاهیم تنظیمی به حساب آورده اما در مورد چیستی این مفاهیم و چرایی نیازمندی ما به آنها سخن نرانده است. انجام این کار نشان میدهد که تحقیقات علمی به چه نحو صدق را دنبال میکنند.
۶-درستنمایی بر پایه شبهمقایسهها
هدف این بخش این است که عدم توجیه درست نمایی توسط پوپر را با توسل به شبهمقایسهها» حل کند و البته ردپای آن را در نقل قولهای دیگر پوپر که مستقیما اظهار کرده بیابد.
ایدهی کلی شبهمقایسه این است که، ما دو کشور یا دو نظریهی علمی را از جهات مختلف یا در زمانهای مختلف میتوانیم مقایسه کنیم بدون این که معیاری کمی برای هر کدام از خصیصهها تعیین کرده باشیم. در هر خصیصه از بهتر یا بدتر، بیشتر یا کمتر و یا مساوی و بدون تغییر استفاده میکنیم.
این نوع مقایسه نه تنها کمی و نادقیق است بلکه از منظری غیرسیستماتیک هم هست و از این جهت با مقایسههای علمی که اصولا طبق مفاهیم کمی و روشن متفاوت است. از این رو آن را شبه مقایسه مینامند. در گذشته که چنین تلقی از مقایسه وجود نداشته آن ها به سادگی مقایسه قلمداد میشدند.
به عنوان مثال میتوان در تاریخ نجوم این طور نتیجهگیری کرد که دانش ما واضحا از دانش پیشینیان بیشتر است و بین کشورهای مختلف نیز اختلاف سطح علمی قابل درک است حتی اگر این موارد به صورت کمی بیان نشوند.
محققان علوم اجتماعی امروزه جوامع را از نظر فقر، نابرابری و فساد به صورت کیفی طبقهبندی میکنند و از شاخصههای عددی و کمی برای این کار بهره نمیبرند. دو شاخصهی معروف در علوم اجتماعی ضریب جینی و شاخص ادراک فساد هستند و درستنمایی چیزی شبیه به آنهاست. اما این شاخصههای کیفی خود برآیندی از چند شاخصهی کمی هستند که با ضرایب تأثیر مختلف این ردهبندی را پدید میآورند. حال سوالی که پیش میآید این است که رابطهی این شاخص غیرصوری و تعریف نشده با معیارهای صوری و تعریف شده چیست؟ سه پاسخ برای این سوال وجود دارد.
الف) مفهوم غیرصوری نمیتواند به کلی بیمعنا باشد و نقطهی شروع تعریف و تعین است.
ب)تعین و تعریف مفهوم باعث نمیشود که مفهوم اولیه بیخاصیت شود. تعریف گامهای متعددی دارد و برسر درستی و کارایی هر تعریف بحث هست.
ج) حتی اگر دو پاسخ قبلی را معتبر نشماریم، یک دید غیرصوری از این مفهوم برای ردهبندی مکفی است و شبهمقایسه مشکل ما را به تنهایی حل میکند. با در نظر داشتن همین خوانش آخر، تعریف صوری ضرورتی ندارد و حتی اگر با شکست مواجه شود میتوانیم مفهوم اولیه را حفظ کنیم. به تعبیری حتی اگر این کودک غیر صوری هیچ گاه به بالغی صوری تکوین نیابد باز هم دور انداختنش خطاست.
پوپر با تشبیه صدق به یک بیماری باکتریایی این طور استدلال میکند که: عبارت فرد x توبرکلوسیز نمیتواند معنادار نباشد فقط به این دلیل که ما ضابطهای مشخص برای تشخیص ابتلای شخص به توبرکلوسیز نداریم. ما اول مشخص میکنیم که منظورمان از توبرکلوسیز(و یا صدق) چیست، سپس به دنبال ضابطهای برای تشخیص میگردیم.
۷-درستنمایی به عنوان یک ایدهی تنظیمی
بیشتر مردم این که ما میتوانیم به جستجوی دانش بپردازیم را بدیهی میدانند. اما چنین چیزی چگونه ممکن است؟ پارادوکس منو میگوید ما یا فکر میکنیم به چیزی علم داریم یا فکر میکنیم که علم نداریم. اگر فکر میکنیم که داریم نمیتوانیم به جستجوی آن بپردازیم چون داریمش و این کار عبث است. و اگر فکر میکنیم نداریم هم نمیدانیم چطور باید به دستش بیاوریم. این پارادوکس را چطور میتوانیم از دیدگاهی مدرن و نچرالیستی پاسخ بدهیم؟
زبان ما به عنوان یک امر واقع حاوی مفاهیمی است که مارا در راه کسب دانش قرار میدهد هرچند که به شیوهای نامنظم. نگارنده مثل خیلیهای دیگر نام آن را ایدههای تنظیمی میگذارد و ادعا میکند که از طریق این مفاهیم میتوان اصول تنظیمی را بنا کرد.
پوپر میگوید تئوری عینی یا مطلق صدق این مزیت را دارد که به ما اجازه میدهد به دنبال صدق بگردیم اما ممکن است نفهمیم که چه زمانی به آن دست یافته ایم. ما هیچ معیاری برای تشخیص صدق نداریم اما حرکت ما با توسل به اصل تنظیمی به سوی صدق هدایت میشود.
کانت بین دو دسته از مفاهیم تمایز قائل شده است. ایدههای تقویمی و ایدههای تنظیمی. ایدهها یا مفاهیم تقویمی میتوانند به عنوان مقدمات استدلالها و نقطهی شروع تجارب در نظر گرفته شود در حالی که اصول و ایدههای تنظیمی تنها هدفی است که میتوانیم برای حرکت به سویشان برنامهریزی کنیم.
تقویمی: وظیفهاش شکل دادن پسینی دانش
تنظیمی: وظیفهاش تشویق به تحقیق و جستجو است
رئالیسم معرفتشناختی فریبگرایان باید میان دو مفهوم تمایز قائل شود: ۱-مفاهیم توصیفی-تقویمی ۲-مفاهیم تحقیقی-تنظیمی
در نظر کانت و پوپر مفاهیم تنظیمی مفاهیمی هستند که به ما کمک میکنند به دنبال دانش حرکت کنیم اما خودشان توسط هیچ دانشی توصیف نمیشوند
ما به کمک ایدههای تنظیمی صدق و درستنمایی، اصول تنظیمی تقریب به صدق و تقریب به درستنمایی را فرموله میکنیم.
در نظر پیسکوپو، راه حل اصلی نجات مفهوم درستنمایی» از گزند pmi این است که به آن نقشی تنظیمی بدهیم. البته همچنان میتوان به جستجو برای نقشی تقویمی برای آن ادامه داد که تبدیل به معیاری برای گزینش تئوریها شود.
پوپر در جایی گفته ایدههای صدق و درستنمایی هر دو هدف و نقش تنظیمی دارند و بعد از رد شدن سنجهی صوری برای درستنمایی واضحا آن را به عنوان مفهومی تنظیمی در نظر گرفته است.
پوپر در پی جا انداختن مفهومی در ذهن محققین و دانشمندان بود: به دنبال دستیابی به صدق باشید اما انتظار رسیدن به درستنمایی» را داشته باشید. اگر دستیابی به درستنمایی را هدف قرار دادهاید به کمتر آن نیز قانع باشید.
خالقان نظریهها مدلهایی ابداع کردند که مطابق با فکتهاست نه صرفا ساختارهای مفهومی غیرارجاع دهنده. این نظریات درجاتی از درستنمایی» را دارا هستند. نگارنده اقتصاددانها و اقلیمشناسانی را دیده که در برخورد با بحرانهای اقتصادی و اقلیمی به دنبال نظریهی صادق» بودند. اینها باید مفهوم درستنمایی» را جدی بگیرند.
۸-درستنمایی و فریبگرایی
از نظر پوپر و همچنین نگارنده، درستنمایی و فریبگرایی مفاهیمی درهم تنیدهاند اما از منظر منطقی باید آنها را از هم مجزا کرد. همان طور که گفته شد مفهوم احتمال ذهنی و درستنمایی نباید با یکدیگر تلفیق شوند و مفهوم احتمال ذهنی برای شکل دادن به هستهی اصلی فریبگرایی کفایت میکند.
فریبگرایی میگوید که برای گزارهی احتمالا عبارت S صادق است» هیچ گاه نباید احتمالا» را به یقینا» تبدیل کنیم و از منظر احتمال ذهنی، هیچ گاه نباید احتمال ۱۰۰ درصدی برای آن در نظر گرفت. میتوان آموزهی فریبگرایی را در مورد احکام درستنمایی» نیز پیاده کرد.
برای گزارهی احتمالا S1 درستنماتر از S2 است» نمیتوان یقینا» را جایگزین احتمالا» کرد. اما چیزهای بیشتری نیز برای گفتن هست. دو عملگر v و t را در نظر بگیرید. Tp یعنی گزارهی p صادق است و Vp یعنی گزارهی p درستنما است. در حالی که TTp و TTTp بیمعنا و غیرپیشرونده به نظر میرسند و هیچ معنایی به این گزاره اضافه نمیکنند، VVp و VVVp این گونه نیستند اما همچنان بین دو حالت اخیر فرقی نیست. در صورتی که دو عملگر را با یکدیگر ترکیب کنیم دو گزارهی دیگر به دست میآید. TVp و VTp. گزارهی اول درست و قابل استفاده است(تحلیلش در ادامه میآید) اما گزارهی دوم به نحوی متناقض است.
گزارهی TVp یعنی این درست است که p درستنما است و اگر بخواهیم آن را به فرم مورد پسند فریبگراها در بیاوریم باید بگوییم: احتمالا درست است که p درستنما است.
مثال اخیر نشان میدهد که صدق»، درستنمایی» و تعبیر ذهنی احتمال» برای معنیدار کردن تمام جوانب علم تجربی لازم است.
۹-مشکلات درست نمایی
در مدخل استنفورد آمده است که: ما همگی فریبگرا هستیم اما شکاک، آنتیرئالیست و نیهیلیست نیستیم. ما معتقدیم که تحقیقها همچنان میتوانند رو به پیشرفت باشند با این که دستشان از رسیدن به صدق کوتاه است. میتوانیم از نادرست بودنی به نادرست بودن دیگری حرکت کنیم.
به هر حال میتوانیم فقط از درستنمایی به عنوان مفهومی تنظیمی استفاده کنیم. یا به دنبال سامان دادن شاخصهایی تجربی برای آن باشیم یا تنها به ارزش شناختی آن برای بهبود نظریات توجه کنیم.
میتوانیم برای پیشرفت علمی از روش فکری مهندسان برای دستیابی به پیشرفت تکنولوژیک استفاده کنیم. همان طور که مهندسان ابزارهایی ناکامل درست میکنند و به دنبال بروز نقایص به دنبال برطرف کردن آن هستند در علم نیز باید با تئوریها چنین برخوردی شود.
درباره این سایت